میلاد با سعادت امام رئوف مبارکباد

زآستان رضا سرخط امان دارم

رخ نیاز بر این پاک آستان دارم

اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل

همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم

ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم

درین چمن به صد امید آشیان دارم

21 تیرماه؛ روز حجاب و عفاف

 

21 تیرماه؛ روز حجاب و عفاف

پایبندی بانوان به حجاب، آنان را در رسیدن به مدارج عالی معنوی کمک می کند و از سقوط به پرتگاه هایی که در سر راه آنان قرار دارد مانع می شود.
نامگذاری روز حجاب و عفاف

بیست و یکم تیرماه سالروز قیام مردم مشهد علیه کشف حجاب به عنوان روز عفاف و حجاب نامگذاری شده است. روزی که دژخیمان رضاخان مردم معترض به کشف حجاب را درمسجد گوهرشاد به خاک و خون کشید.

 

توطئه‌ي كشف حجاب

يكي از پليدترين توطئه‌هاي دشمنان اسلام در تاريخ معاصر، توطئه‌ي كشف حجاب است. رضا‌خان- كه با طرح كودتاي سوم اسفند 1299 و با حمايت و هدايت انگليسي‌ها بر سر كار آمد- درصدد اجراي تز اسلام‌زدائي و جايگزيني ارزش‌هاي ليبراليستي در جامعه بود. از مهم‌ترين جلوه‌هاي اين طرح، پديده‌‌ي كشف حجاب بود. براي آماده ساختن زمينه‌ي كشف حجاب، مجلس، در ششم دي‌‌ماه 1307 قانون متحدالشكل نمودن البسه را تصويب كرد كه بر اساس آن، پوشيدن كت و شلوار و كراوات و كلاه فرنگي، براي مردان الزامي شد.

 

تلاش‌هاي رضا‌خان، باعث شد تا عده‌اي از زنان غرب‌زده، به‌ويژه زنان درباري و دولتمردان، به صورت بي‌حجاب يا بدحجاب، در مجامع و معابر عمومي ظاهر شوند و مردم نيز تحت تأثير اختناق و ظلم رضاخاني، حساسيت لازم را از خود نشان ندادند.

 

در سال 1313 رضا‌خان عازم تركيه شد و با مشاهد‌ي تغييراتي كه رژيم لائيك تركيه به رهبري مصطفي‌‌كمال‌آتاتورك در جهت غربي كردن جامعه‌ي مسلمان تركيه اجرا كرده بود، تحت تأثير قرار گرفت و شديدتر از گذشته، در راستاي اسلام‌زدائي و به‌ويژه حجاب‌زدائي گام برداشت. در بهمن 1313، در افتتاح دانشگاه تهران، به دختران دستور دادند كه بدون حجاب به تحصيل مشغول شوند.

 

به بهانه تمدن
رضاشاه در 11 آذر 1314 به محمود جم که در پی استعفای فروغی از سمت نخست وزیری جایگزین وی شده بود گفت: «این چادر چاقچورها را چطور می شود از بین برد؟ نزدیک دو سال است که این موضوع، سخت مرا به خود مشغول داشته است؛ خصوصاً از وقتی که به ترکیه رفتم و زن های آنها را دیدم، دیگر از هرچه زن چادری است بدم آمده است. اصلاً چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است…».


وزیر گفت: اگر شخص اعلی حضرت همایونی پیش قدم شوند، مردم همه تأسی خواهند کرد؛ که از قدیم گفته اند: «الناس علی دین ملوکهم»، شاه پس از شنیدن سخنان او چند لحظه تأمل کرد و در حالی که به نظر می رسید قبلاً در این زمینه هماهنگی شده است، پاسخ داد: بسیار خُب! دیگران که اقدام نمی کنند، منِ پیرمرد حاضرم جلو بیفتم و سرمشق شوم!

 

گوهرشاد در خون
رضاشاه در آغاز اجرای برنامه های ضداسلامی خود، دستور داد درشکه چی های مشهد و رفتگران تهران کلاه شاپو (کلاه تمام لبه فرنگی) بر سر گذارند. اجرای این برنامه از ابتدا خرداد 1314، علاوه بر شایعات مربوط به کشف حجاب، در مشهد تلاطمی ایجاد کرد. سرانجام آیت الله قمی پس از مشورت با تعدادی از رجال و روحانیان، برای جلوگیری از کشف حجاب و استفاده از کلاه شاپو، در 9 تیر 1314 به تهران سفر کرد.

 

محاصره محل اقامت ایشان در شهر ری از سوی حکومت، یکی از عوامل اصلی خشم و خروش مردم مشهد گردید و به کشتار بیرحمانه در مسجد گوهرشاد در 21 تیرماه انجامید. آیت الله قمی مدتی پس از این کشتار، به عتبات عالیات تبعید شد و مأموران شهربانی درصدد دستگیری دوستداران ایشان از جمله شیخ محمدتقی بهلول برآمدند. شیخ محمدتقی بهلول برای پیگیری اوضاع و جویا شدن از احوال شیخ قمی به مشهد رفته بود که مأموران شهربانی، در پی مداخله زائران و خدام برای فراری دادن وی، او را در صحن کهنه زندانی کردند. ولی مردم در صحن جمع شدند و با حمله به مأموران، ایشان را آزاد کردند.

 

بهلول به مسجد گوهرشاد رفت و در آنجا به مبارزه خود ادامه داد. با اینکه شهربانی چندین بار وارد عمل شد و حکم متفرق شدن مردم را داد، نتیجه ای نگرفت تا اینکه به درخواست استاندار، فرمانده لکشر، مأموریت را به هنگ پیاده داد و آنها اطراف مسجد و حرم را محاصره کردند و تعداد زیادی از زوار (دو هزار نفر) را به قتل رساندند.

 

به جرم عفاف
در دوران کشف حجاب، بسیاری از بانوان که نمی خواستند بدون حجاب خارج شوند، در خانه ها ماندند و عده ای فقط شب ها رفت و آمد می کردند و در برخی خانه ها به ناچار حمام ساخته شد. کسانی هم که امکانات بیشتری داشتند، فرار را بر قرار ترجیح دادند و ترک دیار کردند.

 

 

حجاب باعث حفظ بنيان خانواده بوده و نبودش باعث فحشا و تزلل خانواده است

 

حجاب و عفت
دو واژه‌ی «حجاب» و «عفت» در اصل معنای منع و امتناع مشترک‎اند. تفاوتی که بین منع و بازداری حجاب و عفت است، تفاوت بین ظاهر و باطن است؛ یعنی منع و بازداری در حجاب مربوط به ظاهر است، ولی منع و بازداری در عفت، مربوط به باطن و درون است؛ چون عفت یک حالت درونی است، ولی با توجه به این که تأثیر ظاهر بر باطن و تأثیر باطن بر ظاهر، یکی از ویژگی‌های عمومی انسان است؛ بنابراین، بین حجاب و پوشش ظاهری و عفت و بازداری باطنی انسان، تأثیر و تأثّر متقابل است.

 

بدین ترتیب که هرچه حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر باشد، این نوع حجاب در تقویت و پرورش روحیه‌ی باطنی و درونی عفت، تأثیر بیش‌تری دارد؛ و بالعکس هر چه عفت درونی و باطنی بیش‌تر باشد باعث حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر در مواجهه با نامحرم می‎گردد.

 

آثار و اهميت حجاب
موفقيتهاي معنوي: حجاب بالهاي فرشته هاي زمين است ، زن پوشيده از بين خود و خداي خود ، خداوند را برگزيده است و از بين احکام دين و خواسته هاي نفس به احکام دين رو کرده است.

 

مصونيت وآرامش زن : زني که ديده نشود مورد طمع قرار نمي گيرد امنيت و آرامش خاطر از آثار بارز حجاب اسلامي است انسان در پناه محافظ، احساس آرامش بيشتري دارد پوشش ديني نيز نگهبان زن از نگاههاي آلوده و آسيبهاي احتمالي است که به زن مصونيت و آرامش مي بخشد و هر چه اين پوشش کاملتر گردد درصد امنيت وحفاظت آن بالاتر مي رود.


سلامت و زيبايي : حجاب اسلامي تجلي زيبايهاي معنوي زن است بدون شک حجاب ديني ، زن را از آفات و بيماريهاي بسياري بيمه مي کند ومي تواند طراوت وجمال او را پايدار سازد. زحمت حجاب حق بيمه اي است که زن براي حفظ آرامش و سلامت آرامش خود مي پردازد زيرا حجاب پرده اي است که از ورود تيرهاي نگاه  سخنان بيهوده ومشکلات ديگر به درون محيط امن او جلوگيري مي کند زن بي حجاب آسيب پذير است وقتي که زن از حجاب ديني خود خارج ميگردد آفات فراواني سلامت اورا  از بين مي برد . حجاب زن را پاينده تر ، سالمتر وپاکيزه تر نگاه مي دارد.

 

کاهش مفاسد : پوشيدگي زنان و رفتار متين جوانان در اجتماع همواره سدي محکم در برابر وسوسه هاي شيطاني بوده است. مقايسه آمار جنايات جنسي در جامعه نشان مي دهد که زناني که داراي پوشيدگي و محجب هستند نقش مهمي در کاهش مفاسد اجتماعي دارند زيرا بسياري از جنايات جنسي، با عفت و پاکدامني جوانان و حجاب زنان از بين مي رود. وقتي که عفت در نگاه و رفتار و کردار وجود داشته باشد تحريکات جنسي هيجانات و عشقهاي کاذب که بسياري از جوانان را گرفتار کرده است نيز از ميان مي رود وسلامت اخلاقي نيز برجامعه حاکم مي شود.

 

حفظ بنیان خانواده :حجاب باعث حفظ بنيان خانواده بوده و نبودش باعث فحشا و تزلل خانواده است. یکی از دلایل کاهش تمايل جوانان به تشکيل خانواده به دلیل  زیاد شدن زنان بي حجاب و بي بند و بار و آرايش کرده و عشوه گر است؛ چرا که زنان رنگارنگ و آرايش کرده در همه جا حاضر بوده و مردان با ديدن و ارضاء شدنشان کمتر به تشکیل خانواده فکر کرده و تصور می کنند با ازدواج خود را محدود خواهند کرد.

 

زنان با حجاب خود هم در تحکيم خانواده شخصي خود نقش دارند و هم در تحکيم خانواده ديگران. اما نقش آن ها در تحکيم خانواده خود، به اين لحاظ است که اعتماد شوهر را به پاکي خود جلب مي کنند. اما نقش آنها در تحکيم خانواده ديگران، مردان ديگر از تمتعات خارج از خانواده محروم مي باشند لذا به همسران خود بيشتر توجه مي کنند.

 

از سوي ديگر رعايت پوشش اسلامي از سوي زنان در برابر مردان يکي از مولفه هاي سامان دهنده روابط سالم زن و مرد در اجتماع است و زنان را از صورت کساني که خواسته يا نا خواسته رقيباني در برابر همسر مردان قرار مي گيرند و مردان را به خود و زيبايي هاي خود مي خوانند ، خارج مي کند و جاذبه هاي همسران را براي يکديگر و درون خانواده نگه مي دارد و باعث پديد آمدن جاذبه هاي بيشتر همسران براي يکديگر مي شود و از اين راه به استواري بنيان خانواده کمک مي کند.

نائبُ المهدی (عج) ، ولی امر مسلمین جهان ، یگانه علمدار پرچم اسلام ناب محمدی(ص) در ایـن عصر ، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مدظله) ، در مورد عموی بزرگوارشان حضرت ابوالفضل العباس (ع) ، فرمودند :

نائبُ المهدی (عج) ، ولی امر مسلمین جهان ، یگانه علمدار پرچم اسلام ناب

محمدی(ص) در ایـن عصر ، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مدظله) ،

در مورد عموی بزرگوارشان حضرت ابوالفضل العباس (ع) ، فرمودند :

آنطور که از مجموع قراینِ بـه دست می‏آید ، از مردان رزم‏آور غیر از کـودک شش ‏ماهه ، یا

بچه ۱۱ ساله ، اباالفضل العباس (ع) آخـرین کسی است کـه قبل از امام حسین (ع) بـه شهادت

رسیده است؛ و این شهادت هـم باز در راه یک عمل بزرگ یعنی آوردن آب بــرای لب‏تشنگان

خیمه‏هـای ابا عبداللّه الحسین (ع) است.

در زیارات و کلماتی که از ائمه(ع) راجع به اباالفضل العباس (ع) رسیده است ، روی دو جمله

تاکید شده است : یکی بصیرت ، یکی وفا .

بصیرت اباالفضل العبّاس (ع) کجاست ؟ همۀ‏ یاران حسینی ، صاحبان بصیـرت بـودنـد ؛ اما او

بصیرت را بیشتر نشان داد.

در روز تاسوعا وقتی‏ که فرصتی پیدا شد که او خود را از ایـن بلا نجات دهد ؛ یعنی آمدند به

او پیشنهاد تسلیـم و امـان ‏نامـه کـردنـد و گفتنـد ما تــو را امـان مــی‏دهیـم ؛ چنـان بـرخــورد

جوانمردانه ‏ای کرد که دشمن را پشیمان نمود.

گفت: من از حسین جدا شوم ؟! وای بر شما ! اف بر شما و امان‏نامه‏ شما !

نمونـه دیگر بصیرت او، این بـود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند ، دستور داد

که قبل از او به میـدان بروند و مجاهدت کنند تا اینکه به شهادت رسیدند . می ‏دانید که آن‏ها

چهـار بـرادر از یک مـادر بودنـد : ابالفضل العبّاس (ع) بـرادر بزرگتـر، ˈجعفـرˈ، ˈعبداللهˈ و

 ˈعثمانˈ.

انسان برادرانش را در مقابل چشم خـود برای حسین بن علی (ع) قـربانی کنـد ؛ به فکـر مادر

داغدارش هم نباشد که بگویـد یکی از برادران برود تا اینکه مادرم دلخـوش باشد ؛ بـه فکــر

سرپرستی فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است.

 


وفاــداری حضرت اباالفضل العبّاس (ع) هم از همه جـا بیشتر در همیـن قضیـه‏ وارد شدن در

شریعه‏ فرات و ننوشیدن آب است.البته نقل معروفی در همۀ‏ دهان ها است که امام حسین(ع)،

 

حضرت  اباالفضل (ع) را بـرای آوردن آب فـرستاد اما آنچه کـه مـن در نقل های معتبـر مثـل

“ارشاد مفیـد” و “لهوف” ابن طاووس دیدم ، اندکـی با ایـن نقل تفاوت دارد که شاید اهمیت

حادثـه را هـم بیشتر می‏کند.

در این کتاب های معتبر این‏طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آن‏قدر بر این

بچـه‏ها و کـودکان ، بـر ایـن دختـران صغیر و بـر اهل حـرم تشنگی فشار آورد کــه خود امام

حسین (ع) و اباالفضل (ع) باهم به طلب آب رفتند.

اباالفضل (ع) تنها نرفت ؛ خود امام حسین (ع) هم با اباالفضل (ع) حرکت کرد و به طرف همان

شریعه‏ فرات شعبه‏ای از نهر فرات که در منطقه بود رفتند، بلکه بتوانند آبی بیاورند.

این دو برادر شجاع و قوی‏پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند . یکی امام حسین

در سن نزدیک به ۶۰ ‏سالگی است اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام‏آوران بی‏نظیر است.

دیگری هم برادر جوان سی‏وچند ساله‏اش اباالفضل العباس(ع) است،با آن خصوصیاتی که همه

او را شناخته‏اند.

این دو برادر، دوش‏به‏دوش هم، گاهی پشت به پشت هم ، در وسط دریای دشمن، صف لشکر

را می‏شکافنـد . بـرای اینکه خـودشان را به آب فرات برسانند ، بلکه بتوانند آبی بیاورند . در

اثنای این جنگِ سخت است کـه ناگهان امام حسین (ع) احساس میکند دشمن بین او وبرادرش

عباس (ع) فاصله انداخته است.

در همین زمان است که اباالفضل (ع) به آب نزدیک‏تر شده و خودش را به لب آب می‏رساند.

آن‏طور که نقل مـی‏کنند ، او مشک آب را پر می‏کند که برای خیمه‏ها ببرد.در اینجا هر انسانی

به خود حـق مـی‏ دهد که یک‏ مشت آب هـم بـه لب های تشنه‏ خودش بـرساند امـا او در اینجا

وفاداری خویش را نشان داد.

اباالفضل العباس (ع) وقتی‏ که آب را برداشت ، تا چشمش به آب افتاد، ˈفذکر عطش الحسینˈ؛

به یاد لب های تشنه امام حسین (ع) ، شاید به یاد فـریادهای العطش دختران و کودکان ، شاید

به یاد گریه‏ عطشناک علی اصغر(ع) افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد.آب را روی آب ریخت

و بیرون آمد.

در ایـن بیرون آمدن است که آن حـوادث رخ مـی‏ دهـد و امام حسین (ع) ناگهان صـدای بـرادر

را می‏شنود که از وسط لشکر فریاد زد “یا اخا ادرک اخاک".

 بخشی از بیانات امام خامنه ای (مدظله) در خطبه‏های نماز جمعه‏ تهران‏ در ۲۶ فروردین سال ۱۳۷۹

 

 

تبریک

 

 

میلاد اباالفضل(علیه السلام)، ماهتاب شب های غریبی حسین(علیه السلام) و اسوه باشکوه جانبازی مبارک باد!

نام من سرباز كوی عترت است
دوره‌ی آموزشی‌ام هیئت است
پادگانم چادری شد وصله‌دار
سردرش عكس “علی” با ذوالفقار
ارتش حیدر محل خدمتم
بهر “جانبازی” پی هر فرصتم
نقش سردوشی من یا فاطمه است
قمقمه‌ام پر ز آب علقمه است
اسم رمز حمله‌ام “یاس علی” است
افسر ما فوقم “عباس علی” است

عوامل قساوت قلب از دیدگاه قرآن و روایات چیست؟

عوامل قساوت قلب از دیدگاه قرآن و روایات چیست؟
 

منبع : روزنامه کیهان
 
خلاصه

قلب آدمی، به عنوان مخاطب الهی باید پذیرای حقایق باشد و اگر به این مسئولیت به درستی پاسخ مثبتی ندهد، گرفتار مرگ و انتقالی از کمال به نقص می‌شود و در شرایط نامطلوبی قرار می‌گیرد. این‌گونه است که این کانون شناخت و ادراک، با اعمالی چون گناه، رذایل اخلاقی چون فسق و فجور و تکبر و غرور، مهر زده می‌شود و قفلی بر آن می‌خورد تا فیوضات الهی وارد آن نشود.
 
در اصطلاح و فرهنگ قرآنی، حقیقت انسانی را همان قلب تشکیل می‌دهد. پس مراد از قلب  این تکه گوشت صنوبری در آدمی نیست، بلکه همان چیزی است که با توجه به تجلیات گوناگون از آن با عناوینی چون روح و نفس و مانند آن یاد می‌شود و به اموری چون مدیریت تن، ادراک و فهم، کنش و واکنش‌های عاطفی و احساسی و مانند آن می‌پردازد و مخاطب از سوی خداوند است. از این رو بر سلامت قلب و رهایی از بیماری و مرگ قلب در آموزه‌های قرآنی بسیار تاکید شده است. نویسنده در مطلب حاضر به چیستی قلب و عوامل قساوت و مرگ قلب و یا اصطلاحا دلمردگی اشاره کرده است.
 
چیستی قلب

واژه قلب در عربی و دل در فارسی، دارای معانی چندی است. آنچه مراد و منظور از قلب در اینجاست همان قلبی است که حقیقت انسان است و حکیم و فیلسوف،‌آن را نفس ناطقه می‌نامد، در اصطلاحات قرآنی با توجه به کارکردها و تجلیات آن در وجود انسان؛ گاه از آن به روح و جان و گاه دیگر به نفس و روان یاد می‌شود و مسئولیت ادارک و علم و فهم و فقه را به عهده دارد و گرایش به سوی خیر و شر و تقوا و فجور به آن بستگی دارد و مخاطب به خطابات الهی و معاتب و معاقب از سوی خداوند است و هر کجا در قرآن و سنت از قلب نام برده شده، همین معنا مراد و منظور است. (نگاه کنید: کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج2، ص 1335-1334، «القلب»؛ لغت‌نامه، ج 11، ص 15586-15585، «قلب» و مانند آن‌ها)

ویژگی‌های قلب انسانی

چنانکه گفته شد، مراد از قلب، همان حقیقت انسانی است؛ زیرا خداوند روحی در انسان دمیده است. (حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72؛ سجده، آیه 9) که این روح بر پایه آیاتی از جمله آیات 7 تا 10 سوره شمس، به نام نفس و روان شناخته می‌شود، زیرا روح موجودی مجرد است که در اعمال و تصرفات خود نیازی به ابزار ندارند؛ اما وقتی در کالبد دمیده می‌شود، همان موجود مجرد است، اما در اعمال خود نیازمند ابزار می‌شود. پس می‌توان گفت که نفس همان تنزل یافته حقیقت روح است. این نفس انسانی، با توجه به تجلیات و کارکردهای خود دارای نام‌هایی است که مربوط به مظاهر و تجلیات اوست. از همین رو در آموزه‌های قرآنی گاه از این حقیقت به عنوان عقل، نفس، فواد، صدر مانند آن یاد می‌شود پس یکی از مراتب تجلی نفس، به نام قلب شناخت می‌شود.

قلب انسانی بر اساس آموزه‌های قرآنی، دارای خصوصیات و ویژگی‌هایی است. از جمله این خصوصیات عبارتند از: فقه و فهم و ادارک و نیز عدم ادراک (اعراف، آیه 179؛ توبه،‌آیه 87 و 127)، مخزن اسراسر (آل عمران، آیه 23)، زیع و انحراف (آل عمران، آیات 7 و 8؛ توبه، آیه 117)، انعطاف‌پذیری (آل عمران، آیه 103)، اطمینان (مائده آیه 113)، قبض و بسط؛ و شرح و ضیق (انعام، آیه 125) خوف و آرامش (انفال، آیه 2)، انس و انزجار (انفال، آیه 63)، کوری و بینایی (حج، آیه 46)، دگرگونی (نور، آیه 37)، سلامت و بیماری (احزاب، آیه 32)، نرمی و قساوت (زمر، آیات 22 و 23)، آرامش و اضطراب (فتح، آیه4)، تزیین و تدلیس (حجرات، آیه7)، انابه و ناله (ق، آیه33)، تذکر و نسیان (ق، آیه37)، خشوع و تکبر (حدید، آیه16)، رأفت و خشونت (حدید، آیه27)، رهبانیت و رحمت (همان)، عاطفه و کینه (حشر، آیه10)، هدایت و ضلالت (تغابن، آیه11)، دوستی و دشمنی (حجرات، آیه7)، گرایش (شمس، آیات 7 تا 10) و ده‌ها صفت دیگر که در آیات قرآن آمده است.

به یک معنا می‌توان گفت که همه صفاتی که برای انسان و نفس آدمی بیان می‌شود برای قلب نیز گفته می‌شود؛ زیرا قلب نام دیگری از برای نفس انسانی است و این نام براساس تجلیات و تنزلات گوناگون نفس انسانی در مظاهر وجودی است.

مرگ قلب

چنانکه گفته شد، قلب آدمی همه حقیقت انسان است. هر چیزی غیر از خداوند نوعی از مرگ را تجربه می‌کند و تنها خداوند است که حی و قیوم است و حیات، حقیقت ذات خداوندی است، اما در غیر خدا، حیات به احیای الهی و افاضه وجودی خداوند است.

در این میان انسان، نیز مرگ را تجربه می‌کند و این تجربه مرگ در اشکال و مظاهر گوناگون رخ می‌دهد. البته باید توجه داشت که مرگ هر چیزی به حسب آن چیز است. هم‌چنین مرگ به معنای انتقال از حالتی به حالتی دیگر است. این انتقال در دو جهت کمالی و نقصی انجام می‌گیرد. به این معنا که وقتی ما از مرگ سخن می‌گوئیم مراد تغییر حالاتی است که در یک چیز رخ می‌دهد و گاه به سمت کمال و گاه به سمت نقص است. از آنجا که مرگ در برابر زندگی قرار داده شده است، نمی‌توان خود مرگ را خیر مطلق دانست؛ زیرا خیر مطلق حیات و زندگی است و مرگ به عنوان یک آفریده الهی (ملک، آیه2) همانند عقرب که برای خود خیر مطلق است، اما برای موجودات دیگر ممکن است شری را موجب شود. البته این شر و بدی نسبت به موجودات دیگر، مطلقاً بد و شر نیست؛ زیرا اگر مرگ، بخشی را می‌گیرد و می‌میراند، بخشی دیگر را به کمال می‌رساند؛ چرا که برای کمال پروانه لازم است تا حالات کرمی و پیله‌ای تغییر کند. در حقیقت، هر مرگی همانند پوست افکندن است. در این میان برخی از پوست‌اندازی‌ها، به سمت نقص است؛ یعنی بر خلاف پروانه که هر انتقال و مرگی به معنای کسب کمالی است؛ در انسان و جن این‌گونه نیست؛ زیرا مرگ و انتقال با توجه به شرایط و مقتضیاتی که برای نفس انسانی پدید می‌آید می‌تواند به سمت شر و خیر باشد.

به هر حال، بر اساس آیات قرآن «کل نفس ذائقه الموت؛ هر نفسی مرگ را می‌چشد.» (انبیاء، آیه35؛ عنکبوت، آیه57) در حقیقت این انسان است که مرگ را می‌چشد نه مرگ او را. این انسان است که به سراغ مرگ می‌رود و مانند زمانی که عسل یا زهری را می‌چشد، مرگ را می‌چشد. این چشیدن انسان می‌تواند چشیدن عسل باشد یا زهری خطرناک. این بستگی به خود انسان دارد که چگونه زندگی کند تا در نهایت چگونه مرگی را تجربه کند؛ اگر کسی در طول زندگی‌اش، ترکیبی از انگبین و عسل فراهم آورد، مرگ را «احلی من العسل؛ شیرین‌تر از شهد و عسل» می‌چشد؛ اما اگر ترکیبی از تلخی و شوری، فراهم آورد، تلخکام، آن ترکیب خود ساخته را می‌چشد.

انسان با اعمال و کردار و گفتار و بینش و نگرش خود است که به قلب خودش زندگی و مرگ را می‌چشاند. خداوند در قرآن بیان می‌کند که انسان با عقاید الهی و ایمان به غیب و آموزه‌های اسلام، می‌تواند قلب خود را زنده کرده و احیا نماید و یا آن را به محیط ظلمانی و ظلمات سوق دهد و در تاریکی قرار گیرد.

عوامل دلمردگی

در آیات قرآن بیان شده است انسان در دنیا در حال تجربه‌ای دشوار است و هر لحظه در حال امتحان و ابتلاء و بلائی است که او را می‌آزماید تا حقیقت خود را بسازد و باطن خویش را ظاهر و قوای خود را فعلیت بخشد. (عنکبوت، آیات2 و 3)

قلب آدمی نیز همواره در حال امتحان و آزمون است تا حقیقت خود را نشان دهد (حجرات، آیه3؛ آل‌عمران، آیه154)؛ زیرا چنانکه گفته شد، قلب نامی دیگر از همان حقیقت انسانی است.

قلب آدمی، به عنوان مخاطب الهی باید پذیرای حقایق باشد و اگر به این مسئولیت به درستی پاسخ مثبتی ندهد، گرفتار مرگ و انتقالی از کمال به نقص می‌شود و در شرایط نامطلوبی قرار می‌گیرد. این‌گونه است که این کانون شناخت و ادراک، با اعمالی چون گناه، رذایل اخلاقی چون فسق و فجور و تکبر و غرور، مهر زده می‌شود (بقره، آیه7) و قفلی بر آن می‌خورد تا فیوضات الهی وارد آن نشود. (بقره، آیه88)

البته این امر بر اساس آموزه‌های قرآنی یک دفعه انجام نمی‌شود، بلکه فرآیندی است. به این معنا که نخست گرفتار زنگار می‌شود (مطففین، آیه14)، سپس گرایش به انحراف پیدا کرده و دنبال متشابهات رفته (آل‌عمران، آیه7)، سپس بیمار می‌شود و قدرت ادراکی خود را از دست می‌دهد (اعراف، آیه179)، سپس گرفتار قساوت و سنگدلی شده (مائده، آیه13؛ انعام، آیه43)، آنگاه قلب، طبیعت خودش را از دست می‌دهد و طبع دیگر می‌گیرد و هر چیزی را وارونه می‌بیند و واژگونه تحلیل می‌کند (اعراف، آیه100) و سپس در قلب قفل و بسته می‌شود (بقره، آیه88، نساء، آیه155)، سپس بر در بسته، مهر زده می‌شود. (بقره، آیه7؛ انعام، آیه46)

اینها بخشی از فرآیندی است که از آن به مرگ قلب یاد می‌شود. براساس آیات و روایات این تغییرات فرآیندی به سبب عقاید و اعمالی است که خود انسان انجام می‌دهد. (صف، آیه5؛ تحریم، آیات 3 و 4؛ احزاب، آیه12؛ محمد، آیات 20 و 24؛ حج آیات 52 و 53) این اعمال شامل مواردی است که در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌شود:

1- اشرافیت: باورهای اشرافی موجب می‌شود تا انسان در مسیری قرار گیرد که موجب کوردلی و در نهایت دلمردگی می‌شود. (هود، آیات 25 تا 28)

2- ارتداد: بیماری قلب موجب گرایش به ارتداد و کفر و پذیرش ولایت کافران و مشرکان شده و در نهایت دلمردگی را موجب می‌شود. (مائده، آیات 51 تا 54)

3- استهزاء: استهزاء عقاید و افکار و اعمال مؤمنان موجب دلمردگی است. (بقره، آیات 10 تا 14؛ مدثر، آیات 30 و 31)

4- اعراض از پذیرش ولایت خدا و اولیای الهی: کسی که ولایت الهی و اولیای او را نپذیرد زمینه‌ساز دلمردگی است. (نور، آیات 48 تا 50)

5- افتراء و اتهام: اتهام و افترا به مؤمنان و خوبان موجب می‌شود تا قلب گرایش به مرگ پیدا کند. (بقره، آیات 8 تا 13؛ انفال، آیه 49)

6- پلیدکاری: گرایش به پلیدی و رجس موجب می‌شود تا انسان گرفتار دلمردگی شود. (توبه، آیات 125)

7- پرخوری: پیامبر(ص) می‌فرماید: یا علی، من اکل شبعا علی شبع مات قلبه، و فسد لحمه، و یخاف علیه المرض؛ ای علی کسی که در حال سیری بخورد و پرخوری کند قلبش بمیرد و گوشتش فاسد شود و مرض بر او چیره شود. آن حضرت(ص) همچنین می‌فرماید: ای علی، پنج چیز قلب را نورانی می‌کند: زیاد خواندن سوره توحید، کم‌خوری، همنشینی با عالم، خوردن دانه‌های بیابانی، نماز شب.

8- افراط در پنج عمل: پیامبر(ص) می‌فرماید: پنج چیز است که قلب را می‌میراند و ایمان را دور می‌سازد، پرخوری، زیاد خندیدن، خواب زیاد، پرگوئی، زیاد غم روزی خوردن و حرام‌خواری ایمان را از دل می‌زداید، (من‌لا یحضره الفقیه، مکتبه الصدوق، تصحیح علی‌اکبر غفاری، ج 4، ص 352؛ روضه المتقین، نشر بنیاد فرهنگ اسلامی، ج 12، ص 4) البته در اسلام یکی از صفات مؤمن تبسم و لبخند است، چنانکه در سیره پیامبر(ص) آمده است و خنده حضرت سلیمان(ع) چنانکه خداوند تعبیر کرده، خنده مستقل نبوده، بلکه لبخندی بود که همراه با چیزی شبیه خنده بوده است. از این رو، می‌فرماید: فتبسم ضاحکا من قولها؛ پس ]سلیمان[ از گفتار آن مورچه به لبخندی خندان شد (نمل، آیه 19) علامه طباطبایی می‌نویسد: بعضی (روح المعانی، ج 19، ص 179) گفته‌اند: تبسم، کمترین حد خنده و ضحک، خنده معمولی است و اگر در جمله مورد بحث هر دو کلمه را به کار برده، استعمالی است مجازی، که می‌فهماند تبسم آن جناب نزدیک به خنده بوده است. (المیزان، ذیل آیه 19 سوره نمل) البته در قرآن از خنده ساره همسر حضرت ابراهیم(ع) سخن گفته شده که خود گواه بر جواز آن است: وامراته قائمه فضحکت: و زن او ایستاده بود. خندید. (هود، آیه 71) خنده ساره نیز به سبب اتفاقاتی بود که میان میزبان و مهمان رخ داد و تلاش‌هایی که حضرت ابراهیم(ع) برای پذیرایی انجام داده بود. به هر حال، اصل خنده مشکلی ندارد و آنچه که موجب دلمردگی می‌شود خنده بسیار است که در روایت بیان شده است.

9- حرام‌خواری: پیامبر(ص) می‌فرماید: کسی که از شبهات بخورد، دینش برای او مشتبه می‌شود و گرفتار شبهات دینی شده و قلبش تاریک شود و هر کس از حرام بخورد قلبش می‌میرد و دینش کهنه و یقینش ضعیف و سست شود. آن حضرت در جای دیگر می‌فرماید: هر کسی از حلال خورد دینش صفا یابد و قلبش نرم و چشمانش از خشیت الهی می‌گرید و برای دعایش حجابی نیست و اجابت می‌شود. پیامبر(ص) همچنین می‌فرماید که یکی از نشانه‌های ظالم آن است که توجه ندارد از کجا می‌خورد حلال یا حرام: ولا یبالی من این یاکل. (من لا یحضره الفقیه، مکتبه الصدوق، تصحیح علی‌اکبر غفاری، ج 4، ص 352؛ روضه المتقین، نشر بنیاد فرهنگ اسلامی، ج 12، ص 4)