یک قطعه ...

آرزو نمی کنم......

چقدر....

سبب غیبت امام زمان(عج)...

استثناء به الا در قران

چکیده مقاله: قالب سخن و نحوه گزینش الفاظ جهت ارائه مطلب از هنرهایی است که نویسنده هنگام ایراد موضوع ، آن را بر می گزیند و در هر نوشته ای با توجه به موضوع و مقتضای آن، یک شیوه و اسلوبی خاص جهت ارائه انتخاب می شود. در حالی که متون بشری تابع این عوامل بلیغ ساز سخن است، قرآن کریم که سرآمد متون بلیغ و دارای مرتبه اعجاز است به طریق اولی متصف به این وصف خواهد بود. و یکی از این اسلوب ها اسلوب إستثناء و دقایق و ظرائف آن است، که بدون تحلیل درست آن ساختار، درک عمیق معنا نخواهد شد. إستثناء به “إلا"، یکی از انواع مختلف إستثناء در قرآن است که آیات زیادی مشتمل بر آن است و در همین راستا از مباحثی که مطرح است مقوله تعلق مستثنی به مستثنی منه متعدد ماقبل “إلا” می باشد که در بروز تفوت تلقی و برداشت مفسرین از آیات الهی موثر افتاده است. شایان ذکر است که زیر بنای بیشتر این تفاوت برداشت ها، ناشی از آراء مختلف نحوی و دیدگاههای نحویهاست که بیشتر این اختلافات را فراهم نموده است. تفسیر قرآن کریم بدون اشراف بر علم نحو ممکن نیست، پس هر اندازه آراء نحوی متفاوتی نسبت به یک امر موجود داشته باشد، به همان اندازه وجوه معنایی ارائه شده از سوی مفسرین بیشتر خواهد شد و در نهایت همین برداشت های مختلف، تفاوت آشکاری در دلالت آیات ایجاد خواهد کرد. در ضمن تحلیل صحیح از یک آیه تأثیر مستقیم بر درک و فهم معنای آیه دارد، تا جایی که در بسیاری از موارد تأویل ناصواب، منجر به بروز سهو در صدور فتواها و احکام شرعی و فقهی خواهد شد. لذا در این مقاله تلاش شده است، که مصادیق مستثنایی که احتمال دارد به مستثنی منه های متعدد برگردد، مورد بررسی قرار می گیرد البته این کار با تکیه بر تحلیل ساختار اسلوب مستثناء در علم نحو و بررسی تطبیقی دیدگاه های مفسرین بزرگی همچون زمخشری، قرطبی، شوکانی أبوحیان اندلسی و طباطبایی، و…. صورت خواهد گرفت. کلید واژه ها: قرآن، استثناء، تفسیر “إلا"، علم نحو مقدمه: علم نحو نیز هم چون علوم منطق، کلام، فلسفه، لغت و… از علوم پیش نیاز علم تفسیر است. مفسر توانمند کسی است که به قدر نیاز بر این علوم و قواعد و ظرائف آنها اشراف داشته باشد. سبک شناسی اسلوب قرآن حوزه ایست پر دامنه که دارای جلوه های متعدد است. یکی از این اسالیب اسلوب استثناء است که دارای فراوانی قابل توجه و تنوع ادات و روش نیز هست، اسلوب إستثناء است که آیات زیادی از قرآن کریم بنا حکمت مشتمل بر آن اسلوب است و از آن میان اسلوب إستثناء به “إلا” که زیر مجموعه آن است، یکی از همین موارد است که علیرغم تلاشهای فراوان مفسرین در این راستا نسبت به فهمیدن معنای درست از آیات شریفه باز ناکام مانده است و منجر به تفاوت برداشت و تنوع تلقی از قواعد و ساختار زبان و از آن پس تفاوت معنا و تفسیر آیات قرآن انجامیده است. با این مقدمه، موضوع تعدد مستثنی منه در إستثناء به “إلا” در قرآن و بیان تأثیر آن بر معنای آیات همگام با دیدگاه های مفسرین بزرگ همچون زمخشری، قرطبی، شوکانی، ابوحیان، و طباطبایی و… از نظر تحلیل ساختاری زبان و رابطه آن با تلقی معنائی و برداشت تفسیری آیاتی از قرآن به شرح زیر مورد مطالعه قرار گرفته است. مطالب این مقاله مشتمل بر نمونه هایی از آیات شریفه ی قرآن است که در آن مستثنی احتمال دارد به مستثنی های متعدد برگردد. سوره نساء آیه83- (وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ إِلَّا قَلِیلًا). از مسائلی که در مبحث إستثناء به “إلا” مطرح است، این که مستثنی از چند جمله ای مؤخر شده است و این احتمال وجود دارد، هر صاحب نظری بر اساس إستنباط و درایت شخصی خود مستثنی را به یکی از جملات مقدم متعلق بداند، و این تفاوت عقیده در تعلق مستثنی به جملات مختلف ما قبل، سبب پیدایش معانی متفاوت از آیه خواهد شد و در بعضی مواقع منجر به صدور احکام فقهی متفاوت و بحث های کلامی فراوان شده است. آیه مذکور یکی از مصادیق بحث مورد نظر است که نظر مفسران و نحوی ها در ارتباط با آیه مذکور تشریح می شود. تفسیر المنیر شش وجه جایز، را که مستثنی “إلا قلیلا” محتمل است به آنها بر گردد، ذکر کرده است. 1) “إلا قلیلاً” از “لاتبعتم الشیطان” استثناء شده است، و مستثنی منه را ضمیر بارز “تم” در فعل “لتتبعتم” به شمار آورده اند، این وجه تنها وجهی است که ظاهر آیه شریفه صراحتاً به آن اشاره دارد، و آن را به أبوحیان و ضحاک نسبت داده اند و در وجه مذکور معنی چنین است: ” وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ إِلَّا قَلِیلًا". (1) یعنی: ” اگر فضل و رحمت خداوند شما را در بر نمی گرفت ( و شما را به اطاعت از خود و پیامبرش و برگشت امور به پیامبر هدایت نمی کرد) جز اندکی از شما همه از اهریمن پیروی می کردید". مهدوی می گوید: ” این وجه را اکثر علماء رد می کنند چون مفهوم این وجه، بیانگر این است اگر فضل خداوند و رحمت او نبود، اکثریت مردم از شیطان تبعیت می کردند. 2) “إلا قلیلاً” از “واو"، “یستنبطونه” إستنثناء شده است. و مستثنی منه ضمیر بارز “واو” در فعل “یستنبطونه” به حساب آمده، این وجه را از حسن روایت کرده اند. و تقدیر آیه چنین خواهد شد: (وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ اِلاّ قلیلاً). (2) یعنی: “اگر شایعات را به اولی الأمر ارجاع دهید آنها صدق و کذب آن را إستنباط می کنند مگر بعضی از اولی أمر که نمی توانند استنباط کنند.” 3) إستثناء “إلا قلیلا” از “واو” أذاعوا به ” بوده است، مستثنی منه ضمیر بارز “واو” در “أذاعوا” است. این وجه را از ابن عباس و جماعتی از نحوی ها هم چون کسائی و أخفش و أبو عبید أبوحاتم و طبری روایت کرده اند، در این وجه تقدیر آیه چنین است: (وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ إلا قلیلاً). (3) یعنی: “و وقتی شایعه های ترس آور و، یا امنیت آور، را می شنوند، همه آن را منتشر می کنند مگر عده ای اندک “که آن را منتشر نمی سازند. 4) “إلا قلیلا” از “هاء” “به” إستثناء شده است، ضمیر “ها” به امر بر می گردد اعم از امر مخوف و غیر آن. بر این اساس تقدیر چنین است: (وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ إلا قلیلاً). (4) یعنی: “و هنگامی که (خبر) کاری (از قبیل: قوت و ضعف و پیروزی و شکست و…) به آنان می رسد، که موجب نترسیدن یا ترس است همه، آن خبرها را منتشر می کنند مگر بعضی از آن اخبار را". 5) أستثناء “إلا قلیلاً” از :هاء و میم” در “جاء هم” می باشد. و در حقیقت مستثنی منه ضمیر “هم” می باشد، در این صورت تقدیر آیه چنین است: (وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ إلا قلیلاً أَذَاعُوا بِهِ). (5) یعنی: “و هنگامی که شایعه ای ترس آور یا امنیت آور به آنان برسد مگر تعداد کمی، آن را پخش خواهند کرد". این وجه از لحاظ معنایی ظاهراً تفاوتی با وجه سوم ندارد، و معنای هر دو وجه یکسان خواهد بود، چون مرجع “واو” “أذاعوا” و “هم” در “جاء هم” یکی است. 6) إستثناء “إلا قیلاً” از “کاف و میم” در “علیکم” می باشد، در این صورت تقدیر آیه چنین است: (وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکُمْ وَرَحْمَتُهُ إلا قیلاً لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ). (6) یعنی: ” اگر فضل و رحمت خداوند نبود مگر تعداد کمی، از شیطان تبعیت می کردید. ” این وجه هم از لحاظ معنای تفاوت چندانی با وجه اول ندارد و معنای هر دو وجه یکی است. فقط در ظاهر مستثنی منه که عبارت متفاوتی است اختلاف دارند. در ارتباط با دلالت ” إلا قلیلاً ” دیدگاه هایی وجود دارد که این عقاید نیز در تعیین نوع إستثناء مؤثر است از جمله: أبوحیان در تفسیر خود آورده است که، عده ای اعتقاد دارند که منظور از “إلا قلیلا” در آیه شریفه افرادی همچون زید بن عمر و بن نفیل است که قبل از ظهور اسلام به واسطه عقل و اندیشه خود وحدانیت خداوند را درک کرده اند و اندیشه یهود و نصاری را طرد کرده، و بر دین ابراهیم(ع) بوده اند و از شیطان تبعیت نکردند، طبق این نظریه نوع إستثناء در جمله منقطع به شمار می آید. چون مستثنی داخل در مخاطباتی نیست که لفظ “لاتبعتم” دال بر آن است. ابن عطیه می گوید: هر گاه مستثنی را در تقدیر “إتباعاً” فرض کنیم نوع استثناء در آیه شریفه مفرغ خواهد شد. و تقدیر آیه چنین می شود: (لاتبعتم الشیطان فی کل شیء إلا قلیلاً من الاشیاء فلا تتبعونه). (7) یعنی: “شیطان را در تمام اشیاء و موارد پیروی خواهید کرد به جز در تعداد کمی از امور، از آن تبعیت نمی کنید". محمد بن جریر طبری در تفسیر خود آورده گروهی بر این باورند که مراد از “إلا قلیلاً” عدم و نیستی است یعنی آیه می خواهد یادآور شود (لاتبعتم الشیطان کلکم). ابن عطیه در نقد بر این نظریه آورده، چنین وجهی مردود است چون هیچ شباهتی با سخن سیبویه ندارد که می گوید: (أرض قلما تنبت کذا) یعنی: “لاتبعته” زیرا هر گاه إستثناء از چیز قلیل و اندکی شود دال بر حصول ما قبل “إلا” است نه عدم آن. (8) وجوه مختلف آراء مفسران و نحوی ها در ارتباط با این که مستثنی هر گاه بعد از جملات متعدد معطوف بر یکدیگر بیاید، چنین است. 1) این که “مستثنی” به تمام جملات بر می گردد مگر این که قرینه ای باشد که بر یکی از جملات در کلام دلالت کند. مثال: (وَالَّذِینَ یرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یأْتُوا بِأَرْبَعَهِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَهً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَهً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ * إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ) (9) که آیه (إلا الذین تابوا) (10) راهنمای این مطلب است که مستثنی در آیه مذکور به “فسق” و “عدم قبول شهادت” آنها با هم بر می گردد، بدون این که إستثناء به “جلد” بر گردد. (ر. ک. به محمد علی صبان، ج3، ص 226) 2) این که هر گاه عامل یعنی: (فعل قبل از “إلا” که در نظر بصری ها ناصب مستثنی است) در همه جملات یکی باشد مستثنی به تمام جملات بر می گردد و اگر عوامل مختلف باشند “مستثنی” تنها به جمله آخر بر می گردد، چون ممکن نیست عوامل مختلف در “مستثنی” واحد عمل کند. و در حالی که بناء بر این است که عامل نصب “مستثنی” فعل قبل از أدات باشد نه حرف “إلا” چون اگر عامل نصب قبل از “إلا” باشد به علت تعدد عوامل، در این صورت نمی توان عامل اصلی نصب مستثنی را تعیین نمود. 3) اگر تمام جملات قبل “إلا” دال بر یک مفهوم واحد باشند “مستثنی در تمام جملات بر می گردد. مثال 1: ” حبستُ داری علی آعمامی، وقفتُ بستانی علی آخوالی إلا أن یسافروا” (در جمله مذکور مستثنی به تمام جملات بر می گردد) اما اگر هر جمله مفهوم مخصوص به خود داشته باشد “مستثنی” به آخرین جمله بر می گردد. مثال 2: “اگر العلماء و أعتق عبیدک إلا الفاسق منهم". 4) اگر جملات یا “واو” عطف داده شوند، مستثنی به تمام جملات بر می گردد، اگر با “فاء” یا “ثم” عطف شوند مستثنی فقط به آخر بر می گردد، و ابوحیان نیز معتقد است که مستثنی تنها به جمله آخر بر می گردد. یادآوری: هر گاه مستثنی بعد از دو اسم مفرد بیاید، به گونه ای که جایز باشد که به هر دو اسم مفرد بر گردد، اصلح اینست به اسم مفردی که در آخر آمده است، بر گردد. از پیروان این نظریه می توان ابن مالک را نام برد. مثال: “غلب مائه مومن من مائتی کافر إلا اثنتین. (ر. ک. به محمد علی صبان، ج3 ص226) بر این اساس نتیجه می گیریم مستثنی در آیه شریفه، چون عوامل قبل از مستثنی مختلف اند، به آخرین جمله بر می گردد. (حُرِّمَتْ عَلَیکُمُ الْمَیتَهُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَهُ وَالْمَوْقُوذَهُ وَالْمُتَرَدِّیهُ وَالنَّطِیحَهُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَهٍ غَیرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ). (11) از مصادیق بحث مورد نظر در قرآن کریم آیه شریفه است که احتمال دارد مستثنای آن، به جملات متعدد بر گردد. عبارت “ذلا ما ذکیتم” نزد جمهور علماء و فقهاء، از جمله ابن عباس و حسن و قتاده و ابراهیم و طاووس و عبید بن عمیر و ضحاک و ابن زید و علی به عنوان إستثناء متصل و در محل نصب است، و مستثنی آن به تمامی موارد مذکور یعنی: “منخنقه، موقوذه، متردیه و نطیحه و مآأکل السبع” بر می گردد. و تمام موارد مذکور از مصادیق میته می باشند، و خوردن آنها حرام است به جز آن چه که به واسطه (إلّا ما ذکیتم) إستثناء شده است پس، هر گاه در موارد فوق دیدی که حیوان هنوز نمرده است و او را تذکیه کردند و ذبح نمودند، خوردن آن حلال است. تذکیه عبارت است از : بریدن چهار لوله گردن، دو تا رگ گردن، که در دو طرف گردن است، و این در حالی است که حیوان نیمه جانی داشته باشد و دلیل این نیمه جان هم این است که پاهای خود را حرکت دهد یا دم خود را تکان دهد، یا این که صدای خرخر از گلو درآورد. در این وجه معنای آیه: (حُرِّمَتْ عَلَیکُمُ الْمَیتَهُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَهُ وَالْمَوْقُوذَهُ وَالْمُتَرَدِّیهُ وَالنَّطِیحَهُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیتُمْ” چنین است) (ای مؤمنان) (خوردن گوشت) مردار، گوشت خوک، حیواناتی که به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آنها برده شود و به نام دیگران سر بریده شوند، حیواناتی که خفه شده اند، حیواناتی که با شکنجه و ضربه کشته شده اند، و آنهایی که از بلندی پرت شده اند و مرده اند، آنهایی که بر اثر شاخ زدن حیوانات دیگر مرده باشند و حیواناتی که درندگان از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مرده اند بر شما حرام است مگر این که (قبل از مرگ بدان ها رسیده) و آنها را سر بریده باشید". (طباطبایی، ج 5 ص 256). در وجه مذکور اختلاف فقهی که مفسران به آن اشاره کرده اند آن است که: ابن مالک و عده ای از علماء بر این باورند هرگاه پنج موردی که (إلا ما ذکیتم) از آن إستنباط شده است، اگر به گونه ای باشد که دیگر مردن آن حیوان قطعی باشد و امیدی به زندگی آن نباشد، با این وصف هنگامی که آن را یافتیم که هنوز نمرده است، در حکم مردار و خوردن حرام است. زمخشری هم مایل به همین رأی است گروهی دیگر هم اعتقاد دارند به محض این که حیوان را زنده یافتیم و لو این که حال آن رو به مرگ باشد، همین که طبق شریعت اسلامی ذبح شده باشد و دارای علائمی باشد هم چون تکان دادن دم و یا پا، و جاری شدن خون به گونه ای که از دور دیده شود، خوردن آن حلال است، نکته ای که نباید فراموش شود در هر دو قول نوع إستثناء متصل می باشد. (ر. ک. به قرطبی، ج6 ص 47) (ابوحیان، بحر المحط، ج4 ص 211) دیگر این که نوع إستثناء متصل است و (إلا ما ذکیتم) تنها به نزدیک ترین مورد مذکور یعنی: (و ما أکل السبع) بر می گردد، و إستثناء مختص به آن است و طبق این وجه معنی آیه چنین است: ( إلا ما أدریکم فیه حیاه مما أکل السبع فذکیتموه فإنه حلال). (12) یعنی: “تمامی موارد مذکور از جمله مردار، گوشت خوک و آن چه که برای غیر خدا ذبح شود، و حیوان خفه شده و یا پرت شده و کتک خورده شده و شاخ زده شده، حرام است به جز آن حیوانی که درنده از آن خورد و هنوز زنده است، پس آن را ذبح کنید که گوشتش حلال است.” وجه دیگر این که، آیه شریفه نخواسته به واسطه “إلا” چیزی از ما قبل خود إستثناء کند، بلکه “إلا” در آیه به معنای “لکن” و از لحاظ اعرابی ربطی به ما قبل خود نداشته و نوع إستنثناء منقطع به شمار می آید در این وجه تقدیر آیه چنین است: (حُرِّمَتْ عَلَیکُمُ الْمَیتَهُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَهُ وَالْمَوْقُوذَهُ وَالْمُتَرَدِّیهُ وَالنَّطِیحَهُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیتُمْ) (13) یعنی: “مردار، خون، گوشت خوک، ذبح برای غیر خدا، حیوان خفه شده یا به واسطه کتک مرده شده و یا پرت شده و شاخ زده شده که موجب مرگ شود بر شما حرام است ولیکن آن چه که غیر از اینها که ذبح کردید بخورید که (حلال است)". أصح اقوال، طبق قاعده نحوی این است، چون عامل فعلی تمام موارد مشتمل قبل “إلا” إستثنائیه یکی است و تمامی موارد مذکور قبل از “إلا ” إستثنائیه به واسطه حرف عطف “واو” به هم عطف داده شده اند و حرف عطف هم برای مشارکت عموم است، پس “إلا” إستثنائیه به تمامی موارد محتمل قبل از حرف إستثناء بر می گردد. و َیوْمَ یحْشُرُهُمْ جَمِیعًا یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ علیم). (14) از مصادیق مورد بحث آیه شریفه است که در آن نیز، مستثنی محتمل بر جملات متعدد ما قبل خود است، که آراء مفسران و نحوی ها را در ارتباط با آن ذکر خواهد شد. 1) “إلا ما شاء اللّه” در آیه شریفه به “النار” بر می گردد و از آن إستثناء شده است، طبق این وجه تقدیر آن چنین است: (قَالَ النَّارُ مَثْوَاکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَا شَاءَ من تعذیبکم بغیر النار فی بعض الأوقات). (15) یعنی: “خداوند فرمود: جایگاه شما آتش و در آن جاودانه اید، مگر آن که خداوند بخواهد، شما در بعضی مواقع به جای آتش به چیز دیگر عذاب دهد". 2) نوع إستثناء در آیه شریفه منقطع است و مستثنی از جنس مستثنی منه نیست تا بخواهد از آن خارج شود، این وجه رأی زجاج می باشد، و تقدیر آیه چنین است: (و یوم یحشرهم جمیعا إلا ماشاء الله من مقدار حشرهم من قبورهم و مقدار مدتهم فی الحساب) (16) یعنی: “(بیادآر) روزی که در آن همه آنان را در کنار هم می آوریم، مگر این که خداوند بخواهد، زمان برانگیخته شده از قبرهایشان و زمان ماندگاری آنها را در روز قیامت تغییر دهد". عبداللّه بن مکی در کتاب خود آورده است که: “ما” در محل نصب مستثنی منقطع می باشد، ولی اگر فرض شود که “ما” به عاقل برگردد نوع إستثناء متصل به شمار می آید. (17) علی شوکانی در نقد بر این نظریه آورده است، این رأی کاملاً دور از ذهن و دارای تکلف است چون مشخص است که: “إلا ما شاء الله” از میزان خلود آنان در “النار” است نه این که إستثناء را از چیزی یا کسانی بگیریم که هنوز داخل در آتش نشده اند. (18) 3) قول تبارک و تعالی: “إلا ما شاء الله” إستثناء از مدت زمان خلود آنها در آتش می باشد و تقدیر آیه چنین است: ( قال النار مثواکم خالدین فیها من کل الأوقات إلا فی الوقت الذین یشاء الله عدم بقائهم فی النار) یعنی: “خداوند فرمود: جایگاه شما آتش و در آن جاودانه اید، در تمام اوقات مگر مدت زمانی که خداوند بخواهد از آن خارج شوید.” (19) 4) به نقل از قرطبی ابن عباس بر این باور است که: مراد از إستثناء در آیه شریفه، اهل ایمان است و خداوند متعال اهل ایمان و تقوا را به واسطه “إلا” از ما قبل خود یعنی خلود در آتش إستثناء کرده . “ما” در آیه شریفه به معنای “من” می باشد و تقدیر چنین است: ( قال النار مثواکم خالدین فیها وپإلا من شاء الله إیمانه فإنه لا ینحل النار إن ربک حکیم علیم) (20) یعنی: خداوند فرمود: آتش جایگاه شما است و در آن جاودانه اید، مگر کسانی که (اهل تقوایند) خداوند بخواهد (آنها را از خلود آتش إستثناء کند) به درستی که خداوند با حکمت و آگاه است. 5) به نقل از أبوحیان، أبومسلم اعتقاد دارد که: “إلا ما شاء الله” از جمله: ” و بلغنا أجلنا الذین أجلت لنا” إستثناء شده است، و در حقیقت خداوند خواسته دو نوع أجل را بیان نماید. یکی این که أجل کسانی که خداوند طبق روال عادی برای آنان جاری ساخته و تا زمان أجل زنده، و بعداً می میرند و دیگر این که خداوند عده ای را قبل از سر رسیدن موعد به خاطر ضلالت و کفرشان هلاک می کند و می میراند، در این رأی تقدیر چنین است: “و بلغنا أجلنا الذی إجلت إلا ما شاء الله". (21) یعنی: ” به مرگی گرفتار شدیم که برای ما معین و مقدر فرموده بودی، به جز کسانی که (با مشیت خود) آنها را هلاک کردی و فنا نمودی.” این وجه طبق رأی أبوحیان مطرود و دور از ذهن است، چون از یک طرف منجر به قائل شدن دو أجل شده است، در حالی که چنین اعتقادی درست نیست، و از طرف دیگر بین مستثنی و مستثنی منه فاصله افتاده است اگر وجوه مذکور بر اساس قاعده نحوی سنجیده شوند، وجه أصح تنها وجهی است که إستثناء را از آخرین جمله محسوب نموده، چون تمام وجوه دیگر با قاعده نحوی سازگاری ندارد و از طرف دیگر سایر وجه به نحوی تکلف و تقدیر در آنها وجود دارد، حال آن که “عدم التقدیر أولی من التقدیر". بعلاوه اینکه ذیل آیه شریفه در وصف خاص اشارتی دارد به آنچه محل بحث است. به عبارت دیگر حکیم بودن خداوند متعال با تغییر در نوع عذاب بیشتر سازگار است تا با إستثناء کرده برخی افراد از عذاب… (22) ضمناً أبوحیان و شوکانی و طباطبایی إستثناء از جمله آخر گرفته اند. (وَالَّذِینَ یرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یأْتُوا بِأَرْبَعَهِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَهً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَهً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ * ِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ). (23) از مصادیق دیگر بحث مورد نظر آیه شریفه است که مستثنی آن احتمال دارد، به یک جمله یا به جملات متعدد ما قبل “إلا” برگردد. آیه: “إلا الذین تابوا” در نظر عده ای از جملات ما قبل، و در نظر گروهی از جمله آخر مستثنی شده است، و در محل نصب مستثنی می باشد، و گروهی هم گفته اند: “الذین تابوا” در محل جر بدل از ضمیر “هم” در “لهم” می باشد. (24) عده ای هم آورده اند که: “الذین تابوا” در محل رفع مبتدا و خبر آن: “فإن اللله غفورٌ رحیمٌ” است و در خبر ضمیر “لهم” محذوف است که به “الذین” بر می گردد و جمله اسمیه همراه با مبتدا و خبر در محل نصب مستثنی می باشد. (عکبری، ج 3 ص58) (وَالَّذِینَ یرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یأْتُوا بِأَرْبَعَهِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَهً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَهً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ * ِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) درباره کسی نسبت زنا را به زن عفیف و محصنه بدهد، سه حکم صادر کرده است: 1- فرد خاطیء باید حد (شلاق) زده شود. 2- شهادت او هرگز پذیرفته نشود. 3- فرد خاطیء، فاسق (متمرد از فرمان خدا) شمرده شود. آراء رایج در ارتباط با آیه شریفه عبارتند از: 1) إستثناء در آیه شریفه بر اساس اتفاق نظر علماء به جمله اخیر (اولئک هم الفاسقون) متعلق است. قبلا بررسی شد، که هر گاه عامل در تمام جملات ما قبل “إلا” یکی باشد، مستثنی به تمام جملات بر می گردد و اگر عامل مختلف باشد، مستثنی تنها به جمله آخر بر می گردد، چون ممکن نیست، عوامل مختلف در مستثنی واحد عمل کند، همان طور که می دانید، أکثر نحوی ها هم اعتقاد دارند که عامل نصب مستثنی توسط فعل قبل از آن است نه افعال دیگر. علاوه بر قاعده مذکور، قاعده دیگری نیز وجود دارد، که هر گاه جملات ما قبل “إلا” به واسطه “واو” عاطفه به هم ربط داده شوند، جمله إستثنائیه به تمام جملات ما قبل بر می گردد. اما طرفداران وجه مذکور “واو: بکار رفته در بین جملات را برای مشارکت نمی دانند بلکه اعتقاد دارند که برای زیبائی کلام آمده، و آنان می گویند چون عوامل مختلف اند، مستثنی تنها به جمله اخیر بر می گردد. (25) بر این اساس معنی آیه چنین خواهد شد: ” به آنان هشتاد شلاق بزنید و هرگز گواهی دادن آنان را ( در طول عمر نپذیرید) و چنین کسانی فاسق اند اگر کسانی که (بعد از حد توبه کردند، شهادت آنان باز قابل قبول نیست ولی) خداوند آمرزنده و مهربان است (و از تمرد آنان صرف نظر می کند). ملاحظه می کنید در این وجه متهم کردن افراد به فسق بعد از توبه جایز نیست ولی سایر امور به حالت خود باقی است، کشاف نیز این رأی را در تفسیر خود آورده است. در میان نحوی ها مهاباذی هم اعتقاد دارد که إستثناء تنها به جمله اخیربر می گردد. (26) 2) إستثناء در آیه شریفه، علاوه بر جمله اخیر (اولئک هم الفاسقون) در جمله دوم (لا تقبلوا لهم شهاده أبداً) هم عامل است، در وجه مذکور جمهور علماء و فقهاء بر این باورند که (إلا الذین تابوا) عامل در رد شهادت آنان است. یعنی: هر گاه آنان چه قبل از حد و یا بعد از توبه نمایند، شهادت آنان قابل قبول است، و رد شهادت آنان به علت فسق آنها بوده، حالا که به واسطه توبه فسق آنها محو شده است شهادت هم مقبول است. (27) طبق این رأی معنای آیه چنین است: ” کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا می دهند پس چهار گواه بر ادعای خود نمی آورند به آنان هشتاد تازیانه بزنید و هرگز گواهی آنان را قبول نکنید چنین کسانی فاسق اند مگر کسانی که (چه قبل از حد یا بعد از آن توبه کردند شهادت آنان قابل قبول است و از تمرد آنان صرف نظر می کند) چرا که خداوند آمرزنده و مهربان است. شایان ذکر است در این وجه برخی اعتقاد دارند، فرد حتی اگر توبه هم کند، باید حد بروی جاری شود، و در مقابل شهادت او مقبول و فسق او هم زایل می گردد. اما این رأی نیز مخالفانی دارد هم چون، ابراهیم نخعی، حسن بصری، قتاده و حسن، سفیان ثوری و أبوحنیفه، اعتقاد دارند که إستثناء در رد شهادت آنان عمل نمی کند یعنی: شهادت آنان برای همیشه مقبول نیست هر چند، توبه کنند و تکذیب نفس نمایند، گروهی از صاحب نظران به سبب وجوه لفظ “أبداً” حد و فسق را در پرتو توبه ساقط می دانند ولی شهادت را مردود می دانند. و به این خاطر، شهادت از دیدگاه آنان بعد از حد و توبه هم قابل قبول نیست. 3- در مقابل وجه مذکور برخی اعتقاد دارند، که مستثنی به تمام جملات بر می گردد. عبدالرحمن جوزی در تفسیر خود آورده، کسی که توبه کند و توبه او، توبه نیکی باشد هم حد از او ساقط خواهد شد، و هم شهادت او مورد قبول است و زایل شدن فسق هم که مورد اجماع عموم است، این رأی را به عکرمه، شعبی، طاووس، مجاهد، قاسم بن محمد، زهیری، شافعی و احمد نسبت داده است. (28) شعبی در دفاع از رأی خود آورده، کسی که توبه کند، و توبه او آشکار باشد، هم حد او اجرا نمی شود، و هم شهادت او قابل قبول و هم فسق از او زایل شده، چون چنین فردی بر اساس توبه ای که کرده است، از سوی خداوند رضایت بر شهادت او داده شده، و در آیه شریفه هم آمده که خداوند تبارک و تعالی فرموده است: (و إنی لغفارٌ لمن تاب) (29) أبوعبید هم چنین از صاحب نظرانی است که می گوید: “إستثناء در آیه شریفه به تمام جملات ما قبل “إلا” بر می گردد، و او معتقد است کسی که زنا می دهد، جرم او بیشتر از کسی نیست که زنا انجام می دهد، چون کسی که زنا می کند هر گاه توبه کند، شهادت او قبول است، در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) روایت شده که “التائب من الذنب کمن لا ذنب له” و در ادامه می افزاید، آیاتی در قرآن کریم وجود دارد که مستثنی آن به اجماع علماء به تمام جملات ما قبل “إلا” بر می گردد به عنوان نمونه آیه محاربه: (ِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ یقَتَّلُوا أَوْ یصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ ینْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْی فِی الدُّنْیا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ* إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (30) زجاج در تأیید این نظریه آورده است، کسی که زنا می دهد، مسلماً جرم او از انسان کافر بیشتر نیست، چون کافر هر گاه ایمان آورد ایمان او، ایمان واقعی باشد شهادت او قابل قبول است، پس چطور شهادت کافر مقبول، و شهادت کسی که زنا می دهد، قابل قبول نیست. (31) نا گفته نمانده عده ای بر این باورند که إستثناء در بازگشت به ما قبل خود، شبیه جمله شرط است، یعنی: همان طور که در شرط، حکم شرطی به تمام جملات جزای شرط تعلق دارد، در إستثناء هم به تمام جملات متعلق است. حتی آورده اند: اسم موصول در جمله: “و الذین یرمون المحصنات” به منزله “من” شرطیه است و جملات سه گانه جزای آن به شمار می آیند گویی چنین گفته است: ” و من قذف المحصنات فاجلدوهم و ردوا شهادتهم و فسقوهم إلا الذین تابوا عن القذف و أصلحوا فإن الله یغفر لهم فینقلبون غیر مجلودین و لا مردودین و لا مفسقین". همان طور که قبلا بیان شد هدف از ایجاد تشابه بین شرط و إستثناء، ایجاد حکمی واحد در عمل هر دو است. یعنی: شرط و إستثناء، متعلق به تمام جملات اند، نه فقط یک جمله به تنهایی. (32) استثناء در این آیه شریفه فی نفسه هم می تواند به جمله اخیر بر گردد و هم به جمله سابق آن. لکن انتخاب یکی از آن دو تابع قرائی است و آنچه از سیاق آیه شریفه بر می آید حاکی از آنست که جمله اخیر مستثنی است. (33) بدین ترتیب آنچه اقرب به صواب است این است که مستثنی، به تمام جملات بر می گردد، چون تمامی جملات به واسطه “واو” عاطفه به هم ربط داده شده اند، همه در حکم شریک اند، و تفسیر زادالمسیر نیز همینه وجه را أصح دانسته است. (لَا یسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَیقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ* دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ* إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ). (34) از مصادیق دیگر بحث مورد نظر آیه شریفه است که مستثنای آن احتمال دارد، به جملات متعدد ما قبل “إلا” برگردد، که جوانب آن از دیدگاه صاحب نظران بررسی خواهد شد. 1- آیه: (إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ) إستثناء از جنس است، یعنی: مستثنی از جنس مستثنی منه است، و مستثنی منه ضمیر “واو” در “یسمعون” می باشد و در این صورت “من” در محل رفع بدل از “واو” یسمعون” است، چون کلام غیر موجبه است و هم این که جایز است که “من” در محل نصب برابر اصل إستثناء منصوب گردد و در این صورت تقدیر چنین است: “لا تسمع الشیاطین إلا الشیطان الذی خطف". (35) یعنی: “شیاطین (نمی توانند به ملائکه گوش فرا دهند) مگر شیطانی که از راه اختلاس و قاچاق چیزی را بدست آورد (که در این صورت مورد تعقیب شهاب ثاقب واقع می شود)". ابن مالک معتقد است هر گاه مستثنی و مستثنی منه فاصله افتد، نصب آن بهتر است زیرا بدلیت در کلام غیر موجبه بیشتر به خاطر هم شکل شدن ما قبل با ما بعد است که با فاصله این دو یعنی (مستثنی و مستثنی منه) چنین مناسباتی از بین رفته است. (سیوطی و محلی، جلالین، ج2 ص 589) (ابوحیان، بحارالمحیط، ج9 ص 606-607) (آلوسی، ج23 ص97) 2- آیه شریفه: (إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ) إستثناء از جمله: “و یقذفون من کل جانب” می باشد. فرق این وجه با وجه قبل در این است، که در این حالت، دادن نقش بدلیت به “إلا من خطف” چون کلام موجبه است جایز نیست، فقط نصب آن به عنوان مستثنی جایز است. و طبق این رأی تقدیر آیه چنین است: ” وَیقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ* دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ* إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ". (36) یعنی: شیاطین سخت (به عقب رانده می شوند و از صحنه آسمان طرد می گردند مگر آنان که با سرعت استراق سمعی کنند.” این وجه از لحاظ معنایی اختلافی با وجه اول ندارد اما همان طور که قبلاً اشاره شد اختلاف این دو وجه در إعراب مستثنی است که در وجه اخیر فقط یک نوع اعراب در مورد آن صدق می کند، که آن نصب مستثنی است. 3- عده ای هم اعتقاد دارند که نوع إستثناء در آیه شریفه منقطع و “إلا” در آیه به معنای “لکن” و هیچ گونه ارتباط اعرابی بین ما قبل و ما بعد “ذلا” وجود ندارد. و از لحاظ معنایی هم ما بعد “إلا” مستأنفه می باشد. آورده اند که: در این حالت “من” بعد از “إلا” أستثنائیه، شرطیه است و جواب آن جمله “فأتبعه شهاب ثاقب” می باشد، در این حالت تقدیر آیه چنین است: (لا یسمعون إلی الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَیقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ* دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ* إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ). (37) یعنی: “آنان نمی توانند به گروه والامقام دزدکی گوش فرا دهند (و اسرار غیب را بشنوند) چرا که از هر سو به سویشان (تیرهای شهاب) نشانه می رود، آنان سخت طرد می گردند و عذاب واجبی دارند که هرگز از ایشان جدا شدنی نیست، و لیکن هر که با سرعت استراق سمع کند فوراً آذرخشی سوراخ کننده، (جو آسمان و بدن آن شیطان) بدنبال او روان می گردد". 4- گفته شده: که إستثناء در آیه شریفه به غیر وحی بر می گردد. یعنی: “شیاطین فقط می توانند به سخنان ملائک که بین خودشان رد و بدل می شود و اهل زمین از آن بی خبرند، گوش بدهند، همان گونه که انسان ها با هم حرف می زنند ملائک نیز با هم دیگر صحبت می کنند". دلیل بر این ادعا آیه شریفه : (انهم عن السمع لمعزولون) (38) یعنی: “قطعاً آنها از گوش فرا دادن (به فرشتگان الهی و دریافت پیام الهی) محروم و برکنارند.” همان طور که ملاحظه می کنید، طبق آیه مذکور شیاطین نمی توانند به وحی الهی گوش فرا دهند. در این وجه جوانب ساختار نحوی آیه شریفه در مقایسه با سایر وجوه دیگر بیان نشده است و وجوه مذکور را نه رد می کند و نه می پذیرد بلکه سخن از دلالت لغت “لا یسمعون” و کمیت استماع شیطان نسبت به سخنان ملائک است. یعنی آیه می خواهد بیان کند که شیاطین فقط می توانستند به بعضی از سخنان ملائک گوش فرا دهند نه تمام سخنان آنان که در بر گیرنده وحی نیز می باشد. ( یا ایها النبی اذا طلقتم انساء فطلقوهن لعدتهن و أحصوا العده و اتقواا الله ربکم لا تخرجوهن من بیوتهن و لا یخرجن إلا أن یاتین بفاحشه مبینه و تلک حدود الله و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه لا تدری لعل الله یحدث بعد ذلک أمراً). (39) این آیه از مصادیق دیگر بحث است که در آن مستثنی احتمال دارد به جملات مختلفی برگردد که این ارجاع مستثنی به جملات متعدد در معنای آیه تأثیر دارد، اکنون وجوه آراء بررسی خواهد شد، و در ضمن ملاحظه خواهید کرد که تفاوت در وجوه، چه تأثیری در معنا خواهد داشت. قبل از ورود به بحث إستثناء در آیه شریفه آراء موجود در ارتباط با عبارت: (إلا أن یاتین بفاحشه) از لحاظ معنایی بررسی خواهد شد. ابن عباس و ابن عمر و حسن و شعبی و مجاهد اعتقاد دارند که منظور از “فاحشه” در آیه “زنا” است. (40) از شافعی و ابن عباس چنین نقل شده است، که منظور از “فاحشه” اذیت و بد زبانی نسبت به خویشاوندان شوهر اعم از پدر و مادر و برادر و… می باشد. عبدالرزاق و ابن منذر و بیهقی و عبد بن حمید و ابن مردویه، اعتقاد دارند که منظور از “فاحشه” نفس خروج از خانه قبل از به اتمام رسیدن عده را گویند، علامه طباطبایی و افرادی دیگر اعتقاد دارند که منظور از “فاحشه” هر گناهی اعم از زنا، سرقت و بد زبانی و… است. اما در مورد إستثناء آیه شریفه دو رأی مطرح است: 1- عبارت: “إلا أن یاتین بفاحشه” به آخرین جمله یعنی: ” و لایخرجن” بر می گردد و بر این اساس تقدیر کلام چنین است: “و لا یطلق لهن فی الخروج إلا فی الخروج الذی هو فاحشه” (41) یعنی: “و زنان هم (تا پایان عده آزاد نیستند از منازل شوهرانشان) بیرون روند، مگر این که آن زن فاحشه (اهل زنا) باشد.” به عبارت دیگر زنانی که هنوز عده ی آنها به اتمام نرسیده نباید از خانه بیرون بروند، و اگر از دستور خداوند سرپیچی کنند و بیرون روند مشخص است که اهل زنا و گناه هستند. امام بن همام برای توجیه این وجه آورده همان گونه که در مقام خطابه، به حاضران می گویند که:” لا تزن إلا أن تکون فاسقاً” یعنی: “زنا نمی کنید مگر این که فاسق باشید.” و نظیر آن که گفته می شود: “و لا تشتم أمک إلا أن تکون قاطع رحم” یعنی: “مادرت را دشنام نمی دهی مگر این که قطع رحم کرده باشید"، در آیه شریفه نیز وضع به همین صورت است. (42) 2- عبارت: “إلا أن یاتینه بفاحشه” به جمله اول یعنی: “لا تخرجواهن من بیوتهن” بر می گردد، در این وجه ظاهر آیه به روشنی دال بر آن است. و تقدیر کلام چنین است: “لا تخرجوهن إلا أن زنین فأخرجوهن لأقامه الحد علیهن". (43) یعنی: “زنان را (بعد از طلاق در مدت عده) از خانه شان بیرون نکنید، مگر این که زنان مرتکب زنا شوند، پس آنها را برای اقامه حد بیرون کنید". این معنا بر اساس آراء کسانی است که اعتقاد دارند که منظور از “فاحشه” زنا است. همان طور که بیان شد، عده ای اعتقاد دارند که منظور از “فاحشه” خروج بدون اجازه، در زمان عده است که تقدیر کلام چنین خواهد شد: “لاتخرجوهن من بیوتهن و لا یخرجن شرعاً إلا أن یخرجن تعدیاً". (44) یعنی: “زنان را از خانه شان طبق شرع بیرون نکنید مگر این که از روی تعدی (از خانه) خارج شوند". گروهی هم اعتقاد داشتند که منظور از “فاحشه” بد زبانی علیه شوهر و یا نزدیکان و خویشان او می باشد، در این صورت تقدیر کلام چنین است: “لا تخرجوهن إلا إذا طالت ألسنتهن و تکلمن بالکلام الفاحش القبیح علی أزوالجهن أو أحمائهن". (45) یعنی: “زنان را از خانه شان بیرون نکنید، مگر این که زبان درازی کردند و کلام زشت و قبیح را در حق شوهران و خویشاوندان او، بر زبان راندند". نتیجه: قرآن کریم از نظر زیبا شناسی سخن، عالی ترین کلام فصیح و بلیغ موجود است، این نمونه اعلی برای انتقال معانی و تعلیم و الا از اسلیب مختلفی بهره برده است، از جمله این اسالیب اسلوب إستثناء است که تحلیل ساختار زبانی آن بسیار به درک دقیق معنا و زیبایی تعابیر قرآن کمک می کند، از رهگذر تحلیل و بررسی موضوع تعدد مستثنی منه در إستثناء به “إلا” در قرآن نتایج زیر حاصل شد: 1- گاهی اختلاف نظر در تعیین مستثنی منه، منجر به تغییر حکم استنباط شده، از جواز امر به تحریم آن و یا برعکس می شود. مانند آیه 3 سوره مائده. 2- موضوع تعیین مستثنی منه از نگاه مفسرین لزوماً مبتنی بر قواعد زبانی مورد قبول علمای نحو نیست، به عبارت دیگر آنان بیش از آن که، به دنبال تطبیق نحو با آیات شریفه باشند کوشیده اند معانی مورد نظر را از آیات استنباط کنند و از آن پس به مطابقت یا عدم مطابقت با قواعد نحو بپردازند به عنوان مثال آیه 3 سوره مائده اینکه نحویها می گویند “واو” عطف در آیه برای مشارکت جمع است اهتمامی به آن ننموده اند. 3- مفسرین در تعیین مستثنی منه در آیات شریفه کمتر به دلالت ظاهری آیه توجه داشته اند و اغلب در تفسیر و تبیین آیه به تکلف و تقدیر روی آورده اند در حالیکه “عدم التقدیر أولی من التقدیر” به عنوان مثال آیه 128 سوره أنعام. 4- گاهی اختلاف در تعیین مستثنی منه هیچ تأثیری در معنا و تفسیر آیه ندارد و تنها یک بحث نحوی مطرح خواهد شد. 5- منقطع یا متصل بودن إستثناء در بحث تعدد مستثنی منه تأثیر شایانی بر معنای آیه شریفه دارد. به عنوان مثال آیه 3 سوره أنعام. 6- تعیین مستثنی منه در شواهد بررسی شده، اغلب مورد اختلاف مفسرین بوده است و بیشتر دیدگاه واحدی در این مورد مشاهده نمی شود. 7- در بعضی مواقع تفاوت معنا شناسی از تفاوت تعیین مستثنی منه می باشد. 8- گاهی مفسرین همگام برخورد با مشکل در تفسیر آیه، دیدگاه نحوی ها در کنار نظر خویش آورده اند. پی‌نوشت‌ها: 1- قرطبی، ج5 ص 291، وهبه زحیلی، المنیر، ج5 ص 175، ابن أجروم، ج1 ص 137. 2- وهبه زحیلی، ج5 ص 175. 3- طبری، ج5 ص 114، زجاج، ص 255، ابن مکی، ص 35. 4- وهبه زحیلی، ج5 ص 175. 5- وهبه زحیلی، ج5 ص 175. 6- وهبه زحیلی، ج5، ص 175؛ ابن مکی، ص 35. 7- ابن عطیه، ج2 ص 20. 8- ر. ک. به طبری، ج5 ص 114. 9- نور/ 4-5. 10- بقره/ 160. 11- مائده/ 3. 12- قرطبی، ج6 ص 47. 13- قرطبی، ج6 ص 47. 14- انعام/ 128. 15- زمخشری، کشاف، ج2 ص 28-29. 16- ابن مکی، کتاب مشکل إعراب القرآن، ص 50. 17- ابن مکی؛ کتاب مشکل إعراب القرآن، ص 50. 18- شوکانی، فتح القدیر، ج3 ص 85. 19- خرمدال، تفسیر نور ص 152. 20- قرطبی، ج7 ص 83. 21- ابوحیان، إعراب المحیط، ج5 ص 163-164. 22- ر. ک. به طاهری نیا، علی باقر، ص . 23- نور/ 5. 24- ابن مکی، ص 99. 25- ر. ک. به قرطبی، ج12 ص 171. 26- ابوحیان، بحر المحیط، ج8 ص 338 -339؛ زمخشری، کشاف، ج3 ص 142-143. 27- ر. ک. به قرطبی، ج12 ص 171؛ طباطبایی، ج 15 ص 117. 28- ابن جوزی، زاد المسیر، ج5 ص 343؛ مجاهد، ص 58. 29- طه/ 82 . 30- مائده/ 33- 34 . 31- ر. ک. به قرطبی، ج 12 ص 171؛ ابن جوزی، ج5 ص 343. 32- ر. ک. به زمخشری، کشاف، ج3 ص 142- 143. 33- المیزان ج15 ص 83. 34- صافات/ 10 . 35- ر. ک. به ابوحیان، اعراب المحیط، ج7 ص 253. 36- قرطبی، ج15 ص 64؛ شوکانی، ج6 ص 4. 37- طباطبایی، ج17 ص 185؛ آلوسی، ج23 ص 97. 38- شعراء/ 22 ؛ ر. ک. به شوکانی، ج6 ص 4؛ قرطبی، ج 15 ص 64 . 39- طلاق/ 1 . 40- مجاهد، ص 94. 41- آلوسی، ج 28 ص 841 . 42- ر. ک. به آلوسی، ج 28 ص 841. 43- آلوسی، ج 28 ص 841؛ قرطبی، ج 18 ص 147. 44- آلوسی، ج 28 ص 841؛ قرطبی، ج 18 ص 147. 45- آلوسی، ج 28 ص 841؛ قرطبی، ج 18 ص 147. منابع و مآخذ: 1. آلوسی البغدادی؛ تفسیر روح المعانی؛ دار النشر: دار إحیاء التراث العربی، عدد المجلدات 30. http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=6 2. ابن ءاجروم عبدالله؛ کتاب مشکل إعراب القرآن الکریم؛ http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=7 3. ابن عطیه؛ المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیر؛ http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=6 4. ابن مکی أبوطالب؛ کتاب مشکل إعراب القرآن؛ http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=7 5. أبوحیان الأندلسی؛ اعراب المحیط، مشکل إعراب القرآن؛ http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=7 6. أبوحیان الأندلسی؛ تفسیر البحر المحیط؛ الناشر: دار الفکر، عدد المجلدات: 10، عدد الصفحات: 6382. http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=6 7. خرمدل مصطفی: تفسیر نور؛ نشر احسان، چاپ اول، 71. 8. زجاج أبواسحاق، اعراب القرآن، تحقیق الأستاد إبراهیم الأبیاری؛ http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=16 9. زمخشری جارالله محمود بن عمر؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، الناشر: دار الفکر، عدد المجلدات 4. http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=6 10. الشوکانی محمد بن علی؛ تفسیر فتح القدیر؛ الناشر: دار أحیاء التراث العربی، بیروت، عدد المجلدات 5. http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=6 11. طاهری نیا، علی باقر و پرستو قیاسوند. بررسی گفتمان حاکم بر گفتگوی موسی و فرعون، پژوهشنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی. 12. طباطبایی محمد حسین؛ المیزان القرآن. موسسه العلمی للمطبوعات. بیرون. 1997. 13. طباطبایی محمد حسین؛ المیزان تفسیر القرآن؛ مترجم سید محمد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم سال 1363 ش. 14. طبری محمد بن جریر؛ تفسیر طبری؛ دار النشر، المعرفه تاریخ الإصدار 1990 عدد المجلدات 30. 15. قرطبی أبوعبد الله؛ تفسیر الجامع لأحکام القرآن؛ الناشر: دار الکتب العلمیه. http://www.almeshkat.com/books/list.php?cat=6 16. المنیر فی العیده و الشریعه و المنهج، وهبه الزحیلی، بیروت، دار الفکر المعاصر، طبع الأول: 1991 م. 17. حاشیه الصبان علی شرح الأشمونی، صبان محمد علی، دار أحیاء الکتب العربیه. 18. التبیان فی إعراب القرآن الکریم، عبدالله العکبری، بیروت، دار الفکر، 2001-1431 م. 19. تفسیر مجاهد، مجاهد بن جبر المکی، مکتبه مشکاه الإسلامیه. 20. زاد المسیر، أبو الفرج جمال الدین عبد الرحمن الجوزی، إنتشارات: دار الفکر. 21. تفسیر الجلالین، جلال الدین محمد بن احمد المحلی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی، بیروت، دار الفکر، الطبعه الثانیه: 1409 هـ – 1989 م. منبع: تهیه و تنظیم: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه؛ (1387)، قرآن و ادب(2) (مجموعه مقالات)، مشهد: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، چاپ اول.